by مهدی اکبریفر
"محمد بن اسحاق گوید: پارسیان اول، تصنیف کنندگان اولین افسانه بوده و آن را بصورت کتاب درآورده و در خزانه های خود نگاهداری، و آن را از زبان حیوانات نقل و حکایت می نمودند. پس از آن پادشاهان اشکانی، که دومین سلسله پادشاهان ایرانند، آنرا بصورت اغراق آمیزی درآورده، و نیز چیزها بر آن افزوده، و عربان آن را به زبان خودپردانده، و فصحا و بلغای عرب، شاخ و برگهایش را زده، و با بهترین شکل برشته تحریر در آوردند. اولین کتاب که در این معنا تالیف شده، کتاب هزار افسان، به معنی هزار خرافه است. و سبب تالیفش این بود که یکی از پادشاهان اگر زنی می گرفت ، پس از یک شب که با او نزدیکی مینمود، وی را به قتل می رسانید، و دختری از شاهزادگان به نام شهرزاد گرفت که بسیار خردمند و باهوش بود و همینکه او را بدست آورد، آن دختر زبان به گفتن افسانه باز کرده، و سخن را تا پایان شب رسانید، برای اینکه پادشاه او را برای دومین شب نگاه دارد، و باقی افسانه را از وی بشنود. و چنین گویند که این کتاب برای لحمانی دختر بهمن تالیف گردیده، و قصه دیگری در این باره نقل کرده اند." الفهرست، محمد ابن اسحاق ابن ندیم(380 قمری) از هزارویکشب حمایت مالی کنید. نسخه به روزتر پادکست را در کانال تلگرامی هزارویکشب گوش کنید:https://telegram.me/Shabe1001<hr><p style='color:grey; font-size:0.75em;'> Hosted on Acast. See <a style='color:grey;' target='_blank' rel='noopener noreferrer' href='https://acast.com/privacy'>acast.com/privacy</a> for more information.</p>
Language
🇺🇲
Publishing Since
4/15/2019
Email Addresses
1 available
Phone Numbers
0 available
May 3, 2022
<p>🌙شب هشتاد و سوم</p><p>ادامه حکایت "ملک نعمان و فرزندان او شرکان و ضوءالمکان"</p><p><strong>چون شب هشتاد و سوم برآمد</strong></p><p>گفت: ای ملک جوانبخت، کنیز پنجم با ملک نعمان گفت که:</p><p>موسی علیه السلام به نزد شعیب رسید و خوردنی از بهر شام آماده بود. پس شعیب با موسی گفت: همی خواهم که مزد آب کشیدن تو بدهم. موسی گفت: من از خانواده ای هستم که عمل آخرت را به متاع دنیا نفروشند و به زر و سیمش ندهند. شعیب گفت: ای جوان، تو مرا مهمان هستی، عادت من و پدران من این است که مهمان گرامی بدارند. پس موسی بنشست و خوردنی بخورد. پس از آن شعیب موسی را تا هشت سال مزدور گرفت و مزدش را کابین کردن یکی از دختران خود قرار داد و عمل موسی مهر دختر شعیب بود. چنان که در قرآن مجید مسطور است:</p><p>«إنی ارید آن انکحک احدى ابنتى هاتین على ان تَاجِرَنی ثمانی حجج»</p><p>(= می خواهم یکی از این دو دخترم را زن تو کنم به شرط آنکه هشت سال مزدور من باشی ).</p><p>و شخصی به یکی از یاران خود که سالها او را ندیده بود گفت که: مدتی است ترا ندیده ام. جواب گفت که: ابن شهاب مرا از تو مشغول کرده، آیا ابن شهاب را میشناسی؟ آن شخص گفت: آری میشناسم و او سالهاست که همسایه من است، ولی با او تکلم نکرده ایم. گفت: چون تو او را فراموش کرده ای خدا را فراموش کرده ای. اگر خدا را دوست میداشتی همسایه خود را دوست میداشتی. مگر ندانسته ای که همسایه را به همسایه حقی است بزرگ مانند حق خویشی.</p><p>و حذیفه گفته است که: با ابراهیم ادهم به مکه اندر بودیم و شقیق بلخی نیز در آن سال به حج آمده بود. در طواف با هم گرد آمدیم. ابراهیم با شقیق گفت: شما را عادت چگونه است؟ شقیق گفت: چون خوردنی پدید آریم بخوریم و چون گرسنه بمانیم شکیبایی پیشه کنیم. ابراهیم گفت: سگان بلخ چنین کنند. ولکن ما را اگر چیزی به هم رسد به فقیران بخش کنیم و چون گرسنه مانیم خدا را شکر گزاریم. پس شقیق در پیش روی ابراهیم بنشست و روی مذلت بر خاک نهاد و گفت: تو مرا استاد هستی.</p><p>پس کنیز پنجم خاموش شد و پیرزن پیش آمد و آستان ملک نعمان را نه بار بوسه داد و گفت: ای ملک، در باب زهد و پرهیز سخنان کنیز نیوشیدی، من نیز پاره ای از آن چیزها که از بزرگان سلف شنیده ام باز گویم.</p><p>گفته اند که: امام شافعی شب را به سه بخش کردی. بخش اول از برای علم و بخش دوم از برای خواب و بخش سوم از برای عبادت بود.</p><p>و امام ابوحنیفه را عادت این بود که نیمی از شب را زنده داشتی. روزی به راهی میگذشت. کسی با دیگری همی گفت و به سوی امام ابوحنیفه اشارت همی کرد که این تمامت شب را زنده دارد. ابوحنیفه چون این بشنید گفت: از خدا شرم دارم که مرا مدحت کنند به چیزی که در من نباشد. پس از آن، تمام شب زنده می داشت.</p><p>و ربیعی گفته است که: شافعی در ماه رمضان هفتاد ختم قرآن کردی و هر هفتاد را در نماز تلاوت می کرد. و شافعی گفته است که: ده سال نان جوین سیر نخوردم زیرا که سیری دل را سیاه کند و فطانت را ببرد و خواب بیاورد.</p><p>و از عبدالله بن معد روایت شده که او گفت: از محمد بن ادریس شافعی پرهیزگارتر کسی ندیدم. روزی حارث تلمیذ مزنی که او از نیکو داشت این آیه تلاوت کرد:</p><p>«هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون»</p><p>(= این روزی است که کس سخن نگوید. آنها را رخصت ندهند تا پوزش خواهند ).</p><p>امام شافعی را دیدم که تنش بلرزید و گونه اش زرد شد و مضطرب گردید و بیهوش افتاد.</p><p>و یکی از ثقات گفته است که: به بغداد رفتم. شافعی در آنجا بود. من به کنار دجله نشستم تا وضو بگیرم. شخصی بر من بگذشت و گفت: ای پسر، وضو را نیکو بگیر. چون به او نگاه کردم دیدم که مردی است می رود و جماعتی از پی او روان اند. من وضو را زود به انجام رسانیده بر اثر ایشان روان شدم. آن شخص به سوی من نگاه کرد و گفت: حاجتی داری؟ گفتم: آری، از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز. گفت: آگاه باش که هر که با خدا راست گوید نجات یابد و هر کس به دین خود مهربان باشد از هلاک برهد و هر کس در دنیا زهد بورزد چشمش به روز قیامت روشن گردد. و گفت: از دنیا روی بگردان و به آخرت راغب باش و در همه کارها راستگو باش تا رستگار شوی. این سخنان گفت و برفت. من پرسیدم که این شخص که بود؟ گفتند: امام شافعی بود. و امام شافعی میگفت که: من دوست دارم که مردم از علم من سودمند شوند، ولی هیچ چیز از آن را به من نسبت ندهند.</p><p>چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.</p><br /><hr><p style='color:grey; font-size:0.75em;'> Hosted on Acast. See <a style='color:grey;' target='_blank' rel='noopener noreferrer' href='https://acast.com/privacy'>acast.com/privacy</a> for more information.</p>
May 3, 2022
<p>🌙شب هشتاد و دوم</p><p>ادامه حکایت "ملک نعمان و فرزندان او شرکان و ضوءالمکان"<strong>چون شب هشتاد و دوم برآمد</strong></p><p>گفت: ای ملک جوانبخت، کنیزک با ملک نعمان گفت که: خواهر بشر حافی نزد احمد بن حنبل رفت و گفت: ای پیشوای دین، ما طایفه ای هستیم که شبها پشم همی ریسیم و روزها صرف معاش کنیم و بسیار شبها به فراز بام نشسته ایم و مشعلهای بزرگان بغداد بر ما پرتو همی اندازد و ما به روشنایی آن چرخ می رسیم. آیا این بر ما حرام است یا نه؟ احمد گفت: تو کیستی؟ گفت: خواهر بشر حافی هستم. احمد گفت: ای طایفه بشر، من پیوسته پرهیز و زهد شما را از خدا می خواهم.</p><p>و عارفی گفته که: چون خدا از برای بنده خیری بخواهد در طاعت بر او بگشاید.</p><p>و مالک بن دینار چون از بازار درگذشتی و به چیزی میل کردی میگفت: ای نفس، در آنچه می خواهی با تو موافقت نخواهم کرد و باز او گفته که سلامت در مخالفت نفس است و گرفتاری در پیروی اوست.</p><p>و منصور بن عمار گفته که: سالی از راه کوفه قصد مکه کردم. در شبی تاریک می رفتم، آواز تلاوتی شنیدم تا اینکه به این آیه رسید:</p><p>«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجاره »</p><p>(= ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند، نگه دارید).</p><p>چون آیه بخواند صدای افتادن کسی شنیدم و چگونگی ندانستم. چون روز شد، جنازه ای دیدم که پیرزنی از عقب او روان بود. از پیرزن پرسیدم که جنازه از کیست؟ گفت: این مردی بود دوش بر ما می گذشت و پسر من نماز می کرد. آیه ای از قرآن بخواند. زهره آن مرد بشکافت و بیفتاد و بمرد.</p><p>پس کنیزک پنجم پیش ملک بایستاد و بر زمین بوسه داد و گفت:</p><p>مسلمه بن دینار گفته است که: چون دلها پاک شوند گناهان بزرگ و کوچک بخشیده گردد و چون بنده ای ترک گناهان کند، در کارهای او گشایش به هم رسد و گفته است: هر نعمت که انسان را به خدا نزدیک نکند او محنت است و گفته است: که قلیل دنیا از کثیر آخرت مشغول گرداند.</p><p>و از ابوحازم پرسیدند که: غنی ترین مردم کیست؟ گفت: آن کس است که عمر در طاعت خدا صرف کند. و احمق ترین مردم را پرسیدند. گفت: آن کس است که آخرت را به دنیای دیگران می فروشد.</p><p>و روایت کرده اند که موسی علیه السلام چون به آب مدین برسید گفت:</p><p>«رب انی لما انزلت الى من خیر فقیر »</p><p>(= ای پروردگار من، من به آن نعمتی که برایم می فرستی نیازمندم. )</p><p>پس موسی از پروردگار درخواست کرد و از مردم چیزی نخواست. چون دو دختر شعیب بیامدند، ایشان را آب بداد. چون ایشان برفتند ماجرا به پدر باز گفتند. شعیب گفت: شاید او گرسنه است. پس با یکی از دو دختر گفت: به سوی او بازگرد و او را به نزد من آر. چون دختر برفت، روی خود بپوشید و با موسی گفت: پدرم ترا همی خواهد که مزد آب دادن ترا بدهد. موسی را این سخن ناخوش آمد و خواست که نرود. و آن زن خداوند سرین بزرگ بود و باد جامه او را یک سو میکرد. موسی را چشم بر سرین او افتاد. نخست چشم خود بپوشید. پس از آن با دختر گفت: تو از عقب من بیا. پس موسی از پیش و دختر از پی او همی رفتند تا نزد شعیب رسیدند و خوردنی از برای شام آماده بود.</p><p>چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.</p><br /><hr><p style='color:grey; font-size:0.75em;'> Hosted on Acast. See <a style='color:grey;' target='_blank' rel='noopener noreferrer' href='https://acast.com/privacy'>acast.com/privacy</a> for more information.</p>
May 3, 2022
<p>🌙شب هشتاد و یکم</p><p>ادامه حکایت "ملک نعمان و فرزندان او شرکان و ضوءالمکان"</p><p><strong>چون شب هشتاد و یکم برآمد</strong></p><p>گفت: ای ملک جوانبخت، شخصی از رسول خدا خواهش پند دادن کرد. پیغمبر فرمود: پند من این است که در دنیا مالک و زاهد باش و در آخرت مملوک و طامع شو. آن مرد گفت: این چگونه می شود؟ پیغمبر گفت: هر کس که در دنیا زهد بورزد، به دنیا و آخرت مالک شود.</p><p>غوث بن عبدالله گفت که: در بنی اسرائیل دو برادر بودند. یکی به آن دیگری گفت: چه کار کرده ای که از آن ترسان هستی؟ گفت: روزی از مرغ فروش مرغی خریده به خانه آوردم و به میان مرغانی که از او نخریده بودم بینداختم. تو بازگو که چه کار کرده ای که باعث بیم و ترس باشد؟ گفت: من هر وقت که به نماز برخیزم می ترسم که عمل از برای پاداش کرده باشم. پدر ایشان مقالت ایشان را بشنید و گفت: خداوندا اگر راست می گویند تو ایشان را بمیران و به سوی خود ببر.</p><p>و عبدالله بن جبیر گفته است که خدمت فضاله رسیدم و تمنای پند و وعظ از او کردم گفت: دو خصلت یاد گیر، یکی آنکه به خدا شریک مپسند و دیگری آنکه هیچ یک از بندگان خدا را میازار که شاعر گفته:</p><p>مها زورمندی مکن بر کهان</p><p>که بر یک نمط مینماند جهان</p><p>سر پنجه ناتوان بر مپیچ</p><p>که گر دست یابد برآیی به هیچ</p><p>چون کنیز دومین سخن به انجام رسانید. پست تر نشست و کنیز سیم پیش آمد و گفت: زهد را بامی است وسیع، ولی من شمه ای از آن چیزها که از صلحای گذشته ام شنیده ام همی گویم و آن این است که یکی از عرفا گفته است که: من از مرگ خشنود هستم و در زندگی راحتی نمیدانم، مگر آنکه میانه من و عملهای من حایل و حاجب است.</p><p>و عطاء سلمی را عادت این بوده است که هر وقت از وعظ و پند فارغ می شد گونه اش زرد گشته اندامش میلرزید. از سبب این حالت بازپرسیدند. گفت: کاری بزرگ در پیش دارم و آن این است که می خواهم به طاعت پروردگار قیام نمایم.</p><p>و به همین سبب امام زین العابدین بن حسین علیهما السلام چون به نماز بر می خاست می لرزید. از سبب ارتعاش او پرسیدند. گفت: آیا میدانید برخاستن من از برای کیست و با که سخن می گویم؟</p><p>و سفیان ثوری گفته که: نگاه کردن به ستمکاران گناهی بزرگ است.</p><p>پس کنیز سیم به کنار رفت و کنیز چهارم به طرف بساط بوسه داد و گفت:</p><p>روایت کرده اند که بشر حافی گفته است که از خالد شنیدم که گفت: بر شما باد دوری از شرک خفی. بشر حافی گوید گفتم: شرک خفی چیست؟ گفت: این است که یکی از شما نماز کند و رکوع و سجود را طول دهد.</p><p>و عارفی گفته است که: کارهای نکوکار، کردارهای بد است.</p><p>و یکی از عرفا گفته است که: از بشر حافی التماس کردم که چیزی از حقایق با من بگوید. گفت: ای فرزند، این علم نشاید به همه کس بیاموزیم مگر از هر پانصد تن یکی را، مثل زکات سیم سکه دار.</p><p>ابراهیم بن ادهم گوید که مرا خوش آمد از آن سخنی که وقتی بشر به نماز ایستاده بود من نیز به او اقتدا کردم و نماز همی گزاردیم که مردی برخاست کهن جامه و گفت: ای قوم، از راست فتنه انگیز پرهیز کنید و اما دروغ سودمند عیبی ندارد و سخن فراز گفتن به کسی که چیز ندارد سود نمی بخشد. چنانچه در پیش خداوند خود خاموشی ضرر ندارد. ابراهیم گفته است که: دیدم از بشر حافی دانگی بیفتاد. برخاسته درمی بدو دادم. نگرفت. گفتم: این درم حلال صرف است. گفت: من نعمت دنیا به نعمت عقبی اختیار نکنم</p><p>و روایت شده است که خواهر بشر حافی نزد احمد بن حنبل رفت.</p><p>چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.</p><p>( 1- در نسخه های عربی «سقط عنه دانفا» آمده است. دانگی بیفتاد در همه نسخه های ترجمه تسوجی تکرار شده و معنی عبارت عربی آن این است که پشیزی مسین از دست او بر زمین افتاد )</p><br /><hr><p style='color:grey; font-size:0.75em;'> Hosted on Acast. See <a style='color:grey;' target='_blank' rel='noopener noreferrer' href='https://acast.com/privacy'>acast.com/privacy</a> for more information.</p>
Pod Engine is not affiliated with, endorsed by, or officially connected with any of the podcasts displayed on this platform. We operate independently as a podcast discovery and analytics service.
All podcast artwork, thumbnails, and content displayed on this page are the property of their respective owners and are protected by applicable copyright laws. This includes, but is not limited to, podcast cover art, episode artwork, show descriptions, episode titles, transcripts, audio snippets, and any other content originating from the podcast creators or their licensors.
We display this content under fair use principles and/or implied license for the purpose of podcast discovery, information, and commentary. We make no claim of ownership over any podcast content, artwork, or related materials shown on this platform. All trademarks, service marks, and trade names are the property of their respective owners.
While we strive to ensure all content usage is properly authorized, if you are a rights holder and believe your content is being used inappropriately or without proper authorization, please contact us immediately at [email protected] for prompt review and appropriate action, which may include content removal or proper attribution.
By accessing and using this platform, you acknowledge and agree to respect all applicable copyright laws and intellectual property rights of content owners. Any unauthorized reproduction, distribution, or commercial use of the content displayed on this platform is strictly prohibited.